سلام خوبین؟ امروز رو سایت شرکت کار کردم. روز قبل یه ساعت کمتر کار کرده بودم امروز زدم ک مدیون نشم. بعدم سایت پدر و شروع یه پروژه جدید که امروز استارت زدم توکل ب خدا
یکی از اقواممون فوت کرد. شوهرخاله مادرم. سنش کم نبود ولی سالم بود یهو دوبار پشت هم سکته مغزی و کما و بعدم تموم کرد.خدا همه امواتو بیامرزه انشاالله
سه شنبه ختم ایشونه و من برنامه ریخته بودم درس بخونم ک نشد. باید تا پنحشنبه بخونم هرجور شده.
یکم حرف عروسی بزنیم. ماجرا همکارمو ک برای اون یکی خواهرم تعریف کردم گف سپیده ازین ب بعد بیشتر تو شرکت مراقب باش منطورش رفتازو لباس و اینا بود. همه همینو میکن بااینکه خودم بدم نمیاد داستان عاشقانه دو طرفه رو تجربه کنم اما مغزم میگه تا صراحتا چیزی نگفته فک نکن چون پسرا تکلیف شون باخودشون معلوم نیس
اینم ازین
دیگه چی بگم؟
معلومه حوصلم سر رفته؟
اجاق گازم تمیز کردم. ظرفارم شستم. سرویسم شستم. جارو برقی شکسته اگه جارو میکشیدم هم خیلی خوب میشد که نشد.
فردا جلسه مصاحبه داریم و احتمال داره از بینشون کاراموز استخدام بشه. دو سه تاشونو من صحبت کردم ک بیان و بااینکه بارشون نبود چیزی اما از مدیر محترم خواستم ک بهشون فرصت بده
گرچه زحمتش میفته گردن خودم اما وقتی یاد قبلا میفتم وروزایی ک خودم جای اینا بودم دلم میخواد بهشون فرصت داده بشه
خذایا کمک کن ک پشیمون نشیم الهی امین
خدایا مرگ مارو در زمان و مکان و حال و هوایی قرار بده که در مسیر بندگی تو بوده باشیم در راه تو و اهل بیت بوده باشیم و عاقبت مونو ختم بخیر کن و تا لحظه مرگ عشق و محبت امام حسین رو ازمون نگیر
خدایا توی زندگی دوست همسر همکار خانواده و همه رواز کسانی قرار بده ک به ما کمک کنن در مسیر تو بهتر حرکت کنیم و همسفرای خوبی باشیم برای هم
خدایا همه جوونا خوشبخت و عاقبت بخیر بشن
وسیله ازدواج شونو فراهم کن
گناه رو از بین مون بردار
محبت و رضایت امام زمانمونو روزی مون کن و دعاشونو در حقمون مستجاب کن
خدایا ازت همسر خوب میخوام ب زودی تا قبل پایان پاییز
خدایا کربلای دو نفره میخوام
خدایا حاجت همه مونو بده
الهی امین یارب العالمین
یه همکار دارم همون پسر تمیزه اگه یادتون باشه ک گفتم داره میره کربلا و من اومدم از کربلا بهش سوغاتی دادم. اربعین کربلا بود. من ندیده بومدش .امروز من تنها بودم در اتاقو بستم ک یکم هوا گرم شه. دیدم در میزنن پاشدم دیدم بهله کربلایی هستن. گف نبودین هفته پیش؟ گفتم بودم گف ا من زیارتتون نکردم. دیک زیارت قبول گفتم و واییاد همونجا ب حرف زدن از خاطرات کربلا. منم تعارف نکردم بیاد تو بشینه هم وسط کار بود هم مبدونم مدیرم خوشش نمیاد. ب احترامش سرپا ایستادم و گوش میکردم. اهر خودش گف بفرمایید بشینید منم دیدم ضایع اس گفتم شما بفرمایید مثل فشنگ پرید تو نشست.
خلاصه کامل تعریف کرد. بعد گف اره من کادوهایی ک میگیرم همیشه متفاوته و خودم درست میکنم. برای کسایی ک بهشون ارادت دارم دارم درست میکنم اگه یکم طول میکشه ببخشید. سنگ از چندتا حرم اوردم. برای شما کدومو بزنم؟ گفتم ن دستتون درد نکنه نیاز نیس. گف ن بکید و اخرم من نگفتم. گفتم فرق نداره. گف باشه
رف بیرون دوباره چند دیقه بعد اومد ک خبر بده شوفاژا اکی شده بازش کنید ک مهلت نداد خودش رف باز کنه. بعد گفتم بخاری مون خرابه یکم با اون ور رف ک نتونس درست کنه و رفت.
ی بارم قبلا حرف انداخته بپد ی طوری بگه مجرده
برای دوستم تعریف کردم میگ بهش بگو زودتر حرف اصلیتو بزن من خواستگار دارم ولب من میگم این کلا باهمه این مدلیه و روابط اجتماعیش خوبه
نمیدونم شایدم چیزی تو کله شه ب هرحال ک هنو چیزی نگفته قراره سوغاتی خاص برام بیاره
ولی پسره بدی نیس اگه بگه میشه بهش فکر کرد
سلام
پدرش عمل شد و ب لطف خدا خوب پیش رفت. اگه جواب چارشنبه از نمونه اش هم اکی باشه خیال همه مون راحت میشه
بعد از ۱۲ روز خواستکاری دومی ک اومدن، س شنبه این هفته همدیکه رو دیدیم. کل اونروزا بیمارستان بود و پیش پدرش. کلی درد که فقط من میدونستم
تمام تلاشمو کردم درکش کنم. با نبودنش کنار بیام و اونم هرموقع میتونس باهام صحبت میکرد
این سه شنبه بعد این همه وقت همو دیدیم. رفتیم مشاوره. سومین مشاوری بود ک رفتیم و یه سری مواردو بهمون گفت تا فکر کنیم و تصمیم بگیریم. اما چالش بزرگی نداشتیم که بخواد مانع مون باشه. چندتا مهازت گفت کسب کنیم.
دوتامون چقدر ب این قرار نیاز داشنیم
اونکه دیکه از جو بیمارستان خسته و داغون شده بود و منم دلتنک بودم
قراره فردا بریم خونه شون برای عیادت پدرش. اولین باره که داریم میریم.
فهمیدم از فرط خستگی و بی خوابی بدنش ضعیف شده و امروز تب و لرز گرفته بود
من نمیدونستم تا این حده
حرف خستگیاشو زد منم لب ب سخن باز کردم و گفتم من نمیخوام ولی روند این قضیه داره روی انرژیم اثر میذاره و حس میکنم رابطه مون تحت تاثیر قرار گزفته
گف حق داری و درکت میکنم
گفتم این ب این معنا نیس ک من خستگیانو نفهمم . بیماری پدرتو نفهمم
اما خب دام حس میکنم ک رو انرژیم داره اثر میذاره و برای همین بهت گفتم
عذرخواهی کرد
منم حال خوشی نداشتم و زود شب بخیر گفتم و گفتم بذار بخوابه تا بهتر شه
اما باید بهش میگفتم
چون ن اونقدر صبورم ک صدام در نیاد و بتونم اخساسات خودمو ۱۰۰ کنم
و نکته دیگه اینکه لازم بود بهش بگم شونه های من تحمل نداره
من هم بخشی از زندگیشم
من یه دخترم
پر از اخساسم
اگه مرد زندگیم منو سیراب نکنه کی میخواپ اینکارو کنه؟
من میدونم و میفهمم که همه همیشه حالشون خوب نیس
نباید خودمو شادی مو وابسته ب کسی دیک حتی همسرم کنمم
اما حس کردم ادامه این روند بعد از ۱۰ روز کنارش بودن ، ممکنه منو کمی خسته کرده باشه
پس بهتره اول همخ ب خودش بگم
بهش گفتم تو این مدت چقدر کنارت بودم و درکت کردم؟
گف خیییلی ، پا ب پام اومدی
گفتم الانم همینم اما نمیخوام در اینده رو انرژیم تاثیز بداره
قبول کرد و بهم حق داد
بنظرم بحای تو قیافه رفتن ادم باید حرف بزنه
کلی از مشکلات باهمین حرف زدن حل میشه
الان انرژی زیاذی برای اینکه فردا میخوام برم خونه شون ندارم
اما میدونم زندگی مثل یه روده ، هیچی ثابت نمیمونه. اینروزام میگذره پس غصه الکی نمیخورم
خدایا شکرت بابت همه چی
خدایا ظهور اقا امام زمانو برسون
مارو ب کربلا برسون
خدایا از ته دلم برای همه جوونا عاقبت بخیری ، همسر خوب و مومن و همون مدل که دوست دارن میخوام
الهی و ربی من لی غیرک
خدایا من ی ارزو دارم
دلم میخواد توی حرم امام رضا صیغه محرمیت ما خونده بشه
میشه این ارزوی منو مستجاب کنی؟؟؟
راضی ام ب رضات
اگه لیاقتشو نذازم میکم چشم
این یه اتفاق بسیار بسیار نداره که افتاد
ناراحتی نامزدم در مورد پدرش و اینکه الان با هیچکس از خانواده نمیتونه صحبت کنه و ب منم بخاطر ب تعویق افتادن مراسممون گفت منو از پا در اورده
باید ی کاری کنم
من باید قوی بشم
در اینده قطعا مسائلی پیش میاد ک من باید سنگ صبور همسرم باشم
قرار نیست ضعف داشته باشم
میدونین من ب اون بروز ندادم ک خودمم خیلی نگران خودش و پدرشم
ریختم تو خودم
و داشتم تلقین میکردم ارومم
نگو اروم نیستم
و برلی همین حالم بد شد
درباره این سایت